یکی از قضات دادگستری نقل میکند:
در یوسف آباد تهران، خانوادهای بود که مرد خانواده، کارمند اداره بود، و همسرش رعایت حجاب و شئون اسلامی را نمیکرد. روزی طبق معمول، مرد به اداره میرود و زن نیز پس از دادن صبحانة بچهها به قصد خرید گوشت، از خانه بیرون میرود.
پس از گذشت چند ساعت، بچهها از بازی خسته شده و شروع به گریه میکنند و تا آمدن مرد به خانه، ناآرامی بچهها طول میکشد. مرد خانه، سراغ همسر خود را از بچهها میگیرد و بچهها میگویند که مادر برای خرید گوشت از خانه بیرون رفته و هنوز برنگشته، مرد سراغ قصاب محله میرود و پرس و جو میکند؛ ولی قصاب اظهار بیاطلاعی میکند.
آن مرد پس از تلفن به اقوام و آشنایان سراغ پاسگاه نیروی انتظامی میرود و جریان را تعریف میکند. مأموران پس از تحقیقات اولیه، سراغ قصاب رفته و از وی پرسش میکنند اما قصاب با قاطعیت تمام، اظهار بیاطلاعی کرد.
مأمورین به تفحص در مغازه پرداختند. سپس به زیرزمین که گوسفندان را پس از ذبح به آن جا میبردند، رفتند.
هنگام خارج شدن، مأمورین مقداری مو مییابند که موها، موی گوسفند نیست و قصاب برای بازجویی بیشتر به پاسگاه بردند.
سرانجام با پیگیریهای دقیق، قصاب به جنایت خود اعتراف کرد که:
این زن، همسایة ما بود ولی رعایت پاکدامنی را نمیکرد و سر و سینه خود را نمیپوشاند. و از جمال خوبی هم برخوردار بود. آن روز که به مغازه آمد به گونهای به خودش رسیده بود که نفس اماره مرا به وادار کرد کامی از آن زن بگیرم. او را برای دیدن گوشت بهتر به داخل مغازه دعوت کردم و به او گفتم گوشت خوب و مورد پسند شما، پشت یخچال است. وقتی پشت یخچال رفت او را به زیرزمین کشاندم و با کاردی که در دست داشتم او را تهدید کردم و از او خواستم تن به زنا بدهد، بیچاره میلرزید، اما چارهای نداشت.
در پایان که از او کامی گرفتم. افکار شیطانی مرا واداشت برای آن که کسی از ماجرا باخبر نشود، او را بکشم اما باز افکار شیطانی مرا رها نکرد و گوشت زن را جدا کرده، همراه گوشت گوسفندان چرخ کردم و فروختم و استخوانها را نیز در فلان منطقه خاک کردم.
این داستان از بدحجابی زن سرچشمه گرفت. شاید هیچگاه آن زن فکر نمیکرد که بدحجابی میتواند پایانی چنین تلخ و پرگناه داشته باشد و به تجاوز، قتل، یتیم شدن فرزندان و سرگردانی همسرش بینجامد و نیز چنین عواقبی برای قابل خود در پی داشته باشد.
ممکن است که زن بی حجاب یا بد حجاب به سرگذشت این زن مبتلا نشود و در چرخ گوشت له...
ولی حتما به سرگذشت آن دختری که مثل سیب گاز زده شده بود(از مطالب قبلی در وبلاگ)مبتلا میشود و با آبروی خود و خانواده اش بازی میکند.
چرا فقط با یک کار گناه هم آبروی خود را بریزیم هم با آینده ی خود بازی کنیم و هم بکارت خود را از دست بدهیم؟
آیا این ارزش زن مسلمان است؟
این است آن کرامت انسانی که در قرآن آمده؟؟
نظرات شما عزیزان:
الکی چرت و پرت نبافین به هم........................................
پاسخ:دوست عزیزسلام
این را من نگفتم یکی از قضات تهران گفته.
در دنباله ی متن هم نوشتم ممکن است این قضیه برای کسی اتفاق نیفتد ولی حداقلش این است که مثل سیب گاز زده میشود.
به مطلب سیب گاز زده در همین وبلاگ مراجعه شود.
از اینکه حرف دلتون را زدید متشکریم.
برچسبها: